English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 102 (8863 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
broken hardening U سخت گردانی شکسته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hardening U سخت گردانی
hardening U سخت شدن
after hardening U دوباره سخت کردن پلاستیک
hardening U سفت شدگی
hardening room U اطاق سخت گردانی
nitrogen hardening U سخت گردانی ازتی
precipitation hardening U سخت گردانی رسوبی
hardening of mortars U سخت شدن ملاتها
rapid hardening U زود سخت
hardening of concrete U سخت شدن بتن
hardening furnace U کوره سخت گردانی
case hardening U سخت گردانی سطحی
dispersion hardening U سخت گردانی فلزات با پراکندن ذرات ریزی با فازهای مختلف داخل ان
radiation hardening U سخت گردانی تابشی
flame hardening U سخت گردانی سطح فلز توسط شعله
hardening and temper U بهتر کردن تشویه ی فولاد
hardening constituent U جزء سخت گردانی
hardening crake U ترک سخت گردانی
double hardening U سخت گردانی مضاعف
hardening strain U تغییر طول سخت گردانی
selective hardening U سخت گردانی انتخابی
work hardening U سخت گردانی سرد
work hardening U سخت کاری فلزات
temper hardening U سخت گردانی بازپخت
strain hardening U سخت شدن فلز دراثر تغییرشکل نسبی
self hardening steel U فولاد خود سخت گردانی
water hardening U سختگردانی با اب
hardening distortion U شکستگی سخت گردانی
age hardening U سخت گردانی زمانی
age hardening U سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
air hardening U سخت گردانی زمانی در دمای معمولی
depth of hardening zone U عمق سختی
air hardening steel U فولاد هوا سخت شده
depth of hardening zone U عمق ناحیه سخت گردانی
quench age hardening U سخت گردانی و ترساندن
gas case hardening U سخت گردانی پوسته گازی
strain age hardening U سخت گردانی کرنشی زمانی
oil hardening steel U فولاد سخت گردانی روغنی
age hardening susceptibility U تقبل سخت گردانی زمانی
salt bath hardening U سخت گردانی حمام نمک
broken <adj.> U شکسته [دستگاهی]
broken <adj.> U خراب
broken down U ازپای درامد
broken-down U ازپای درامد
broken U نقض شده
broken U شکسته
broken U منقطع منفصل
broken U شکسته شده
broken U رام واماده سوغان گیری
high frequency induction hardening U سخت گردانی القایی فرکانس بالا
rapid hardening portland cement U سیمان پرتلند با مقاومت زیاد
salt bath case hardening U سخت گردانی سطحی حمام نمک
wind broken U ریوی شده
wind broken U دچار پربادی
broken stone U خرده سنگ
Burglars have broken in. U دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
broken home U خانواده گسیخته
wind broken U خسته
broken-hearted U دلشکسته
a broken arm U بازوی شکسته
broken homes U خانواده گسیخته
to be broken on the wheel U روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
My car has broken down. اتومبیلم خراب شده است.
The lamp is broken. لامپ خراب است.
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
broken-hearted <adj.> U دل شکسته
broken hearted U دلشکسته
In my broken English . U با انگلیسی دست وپا شکسته ام
broken bricks U پاره اجر
broken marriage U زناشویی گسیخته
broken money U پول خرد
broken rock U صخره
broken sleep U خواب بریده بریده
broken stone U سنگریزه
broken stone U سنگ شکسته
broken stowage U فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
broken weather U هوای بی قرار
broken winded U تنگ نفس
broken ground U زمین ناهموار
broken country U زمین دوعارضه
broken english U انگلیسی دست و پا شکسته
broken fibres U تار عضلانی پاره شده
broken field U محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
heart broken U محنت زده
heart broken U دل شکسته
broken country U زمین مضرس
broken bricks U سنگریزه
broken wind U یلپپیک
gas fired hardening tempering furnace U کوره سخت گردانی و بازپخت گازسوز
broken traffic line U خط گسسته برای امد و شد
I had my car broken into last week. U هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
broken traffic line U خط چین برای امد و شد
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
The door – handle has broken off. U دسته درشکسته است
My face has broken with pimples. U صورتم جوش زده است
he received a broken hand U دستش شکست
He broken an Olympic record. U رکورد المپیک را شکست
The dog has broken loose . U سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
That jar is broken and that measure spilt . <proverb> U آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
He felt like he'd finally broken the jinx. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday. U دیروز دزد خانه همسایه را زد.
Recent search history Forum search
0work hardening
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com